نوشته شده توسط: ناصری خواه
در کوی دلت،کلبه ای از بهر دلم ساز
تا راه به سوی دل تو باز شود باز
آمد به لبم جان و نگاهی ننمودی
تا محو وجود تو شوم، برکشم آواز
من باده ی مستی ز کف غیر نگیرم
جام می من روی تو و آن دو لب باز
نا دیدن تو برنظرم سخت گران است
ماندم به که افشا کنم این درد دل و راز
بر چشم ترم اشک زهجران تو خون شد
جز آه نبودست مرا همدم و دمساز
افسوس بر این سوخته هیچت نظری نیست
باز آ که دلم را ز رخت کوک شود ساز
گفتم که گرم بال دهی سوی تو آیم
شوقم به تو بسیار،ولی کو پر پرواز؟
با تشکر از آقای امین صابری