نوشته شده توسط: ناصری خواه
آمدی بغض مرا قسمت باران بکنی
بارش ابر مرا سهم بیابان بکنی
آمدی تنگ تر از پیش دلم تنگ شود
خانه ی دنج مرا کُنج خیابان بکنی
آمدی تلخ ترین قصّه شود قصّه ی من
غصه را در دل این غم زده مهمان بکنی
آمدی آمدنت لذّت دیدار نداشت
نیتّت زلزله ای بود پریشان بکنی
اینکه با آمدنت کفر من ایمان بشود
اینکه شمشیر بگیری و مسلمان بکنی
اینکه ساز دل ناکوک ببینی بروی
زخمه را از نفس عاطفه پنهان بکنی
بی خداحافظی آماده ی رفتن بشوی
کاخ این سلسله را دولت ویران بکنی
شاعری درد بدی بود چه می فهمیدی
آمدی شعر شدی یکسره عصیان بکنی
علی نیاکوئی لنگرودی
با تشکر از آقای امین صابری