نوشته شده توسط: ناصری خواه
پسرک از پدربزرگ پرسید: پدربزرگ در باره چه می نویسی؟
پدربزرگ پاسخ داد: درباره تو پسرم، اما مهمتر از آنچه می نویسم، مدادی است که با آن می نویسم! می خواهم وقتی بزرگ شدی، مثل این مداد بشوی.
پسرک با تعجب به مداد نگاه کرد و چیز خاصی در آن ندید:
- اما این هم مثل بقیه مداد هایی است که دیده ام.
- بستگی داره چطور به آن نگاه کنی، در این مداد پنج صفت هست که اگر به دست بیاوری برای تمام عمر به آرامش می رسی؛
صفت اول: می توانی کارهای بزرگ انجام دهی، اما هرگز نباید فراموش کنی که دستی وجود دارد که هر حرکت تو را هدایت می کند. این دست، خداست که همیشه تو را در مسیر اراده اش حرکت می دهد.
صفت دوم: باید گاهی از آنچه می نویسی دست بکشی و از مداد تراش استفاده کنی. این باعث می شود مداد کمی رنج بکشد اما آخر کار، نوکش تیزتر می شود و اثری که از خود به جای می گذارد ظریف تر و باریک تر. پس بدان که باید رنج هایی را تحمل کنی که باعث می شود انسان بهتری شوی.
صفت سوم: مداد همیشه اجازه می دهد برای پاک کردن یک اشتباه، از پاک کن استفاده کنیم. بدان که تصحیح یک کار خطا، کار بدی نیست. در واقع برای اینکه خودت را در مسیر درست نگهداری، تصحیح خطا مهم است.
صفت چهارم: چوب یا شکل خارجی مداد مهم نیست، زغالی اهمیت دارد که داخل چوب است. پس همیشه مراقب باش درونت چه خبر است.
و سر انجام پنجمین صفت مداد: همیشه اثری از خود به جای می گذارد. هر کار در زندگی ات می کنی، ردی به جای می گذارد. پس سعی کن نسبت به هر کار می کنی، هشیار باشی وبدانی چه می کنی.
نوشته شده توسط: ناصری خواه
نیمکت:
این فقط یه نیمکت از شهرمونه
نیمکتای دیگه خیلی بهتره!
خوبه ما دروغ نمی گیم،اگه نه...
دلمون آبرومونو می بره!
زندگی ساده تر از اونه که ما
بتونیم رو قلبمون پا بذاریم!
با دروغ تا آخر دنیا بریم...
همه ی آدمارو جا بذاریم!
دنیای مااااااااا
نه سپید ...نه سیاه
آدماشم همه خاکستریین!
بعضیا فکر میکنن،اولیین.......
اما!
(یکی مونده به آخریین!)
شاعر:افشین یداللهی
نوشته شده توسط: ناصری خواه
صبر خدا
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
همان یک لحظه اول ،
که اول ظلم را میدیدم از مخلوق بی وجدان ،
جهان را با همه زیبایی و زشتی ،
برروی یکدگر ، ویرانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
که در همسایه صدها گرسنه ، چند بزمی
گرم عیش و نوش میدیدم ،
نخستین نعره مستانه را خاموش آن دم ،
بر لب پیمانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم ،
که میدیدم یکی عریان و لرزان و دیگری پوشیده از
صد جامه رنگین زمین و آسمان را
واژگون مستانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
نه طاعت می پذیرفتم ،
نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده ،
پاره پاره در کف زاهد نمایان ،
سبحه صد دانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان ،
هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو ،
آواره و دیوانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
اکر من جای او بودم .
بگرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان ،
سراپای وجود بی وفا معشوق را ،
پروانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
بعرش کبریایی ، با همه صبر خدایی ،
تا که میدیدم عزیز نابجایی ،
ناز بر یک ناروا گردیده خواری می فروشد ،
گردش این چرخ را وارونه ، بی صبرانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
که میدیدم مشوش عارف و عامی ، ز برق فتنه
این علم عالم سوز مردم کش ،
بجز اندیشه عشق و وفا ، معدوم هر فکری ،
در این دنیای پر افسانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
چرا من جای او باشم .
همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و تاب تماشای
تمام زشت کاریهای این مخلوق را دارد ،
وگرنه من بجای او چو بودم ،
یکنفس کی عادلانه سازشی ،
با جاهل و فرزانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد ! عجب صبری خدا دارد !
شعر از :استاد رحیم معینی کرمانشاهی
نوشته شده توسط: ناصری خواه
در کتاب (سه سال در دربار ایران) نوشته دکتر فووریه، پزشک مخصوص ناصرالدین شاه، مطلبی نوشته شده که پاسخ این مسئله یا این ضرب المثل رایج بین ماست. او نوشته:
ناصرالدین شاه سالی یک بار (آنهم روز اربعین) آش نذری میپخت و خودش در مراسم پختن آش حضور مییافت تا ثواب ببرد.
در حیاط قصر ملوکانه اغلب رجال مملکت جمع میشدند و برای تهیه آش شله قلمکار هر یک کاری انجام میدادند. بعضی سبزی پاک میکردند. بعضی نخود و لوبیا خیس میکردند. عدهای دیگهای بزرگ را روی اجاق میگذاشتند و خلاصه هر کس برای تملق و تقرب پیش ناصر الدین شاه مشغول کاری بود. خود اعلیحضرت هم بالای ایوان مینشست و قلیان میکشید و از آن بالا نظارهگر کارها بود.
سر آشپزباشی ناصرالدین شاه مثل یک فرمانده نظامی امر و نهی می کرد.
بدستور آشپزباشی در پایان کار به در خانه هر یک از رجال کاسه آشی فرستاده میشد و او میبایست کاسه آن را از اشرفی پر کند و به دربار پس بفرستد.
کسانی را که خیلی میخواستند تحویل بگیرند روی آش آنها روغن بیشتری میریختند.
پر واضح است آن که کاسه کوچکی از دربار برایش فرستاده میشد کمتر ضرر میکرد و آنکه مثلا یک قدح بزرگ آش (که یک وجب هم روغن رویش ریخته شده) دریافت می کرد حسابی بدبخت میشد.
به همین دلیل در طول سال اگر آشپزباشی مثلا با یکی از اعیان و یا وزرا دعوایش میشد، آشپزباشی به او میگفت:
نوشته شده توسط: ناصری خواه
روزی که کمترین سرود ،عشق است.هر انسان برای هر انسان برادری است.روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندد.قفل،افسانه ای بیش نیست و قلب با عشق برای زندگی بس است.
عشق فروتن است، عشق فروتنی است،از یاد نبریم که در سرتاسر زندگی خود هر گاه به انسان والای شایسته عشق بر خوردیم،نخستین خصلت بر جسته ای که در او یافتیم،فرو تنی او بوده است و هر قدر درجه دانش و فرهنگ وی بالاتر ،به همان نسبت فرو تنی او نیز افزونتر است.
پس عشق را با این خصلت بسیار بزرگ و خجسته می توان باز شناخت عشق نیکی است، عشق همه نیکی های جهان را در خود جمع دارد و به همین سبب نیرو مند است،به سبب همین نیرو مندی است که مهربان و ایثارگر است و بعکس ، دمی به این سنگین دلان و ستمکاران افسار گسیخته سر تا سر جهان بنگریم که سنگین دلی و ستمکاری آنان به رغم نیرومندی ظاهری شان حاصل ضعف و پلشتی آنهاست.
بهترین دوست آن دوستی که بتوانی با هاش روی یک سکو ساکت بنشینی و چیزی نگی و وقتی ازش دور میشی حس کنی بهترین گفت و گوی عمرت رو داشتی.............
ما واقعا تا چیزی رو از دست ندیم قدرش رو نمی دونیم ولی در عین حال تا وقتی چیزی رو دوباره به دست نیاریم نمی دونیم چی رو از دست دادیم............
این که تمام عشقت رو به کسی بدی تضمینی بر آن نیست که او هم این کار رو بکنه،پس انتظار عشق مقابل نداشته باش،فقط منتظر باش تا اینکه عشق آروم تو در قلبش رشد کنه و اگه اینطور نشد خوشحال باش که توی دل تو ریشه کرده......
در عرض یک دقیقه می شه یک نفر رو خرد کرد در یک ساعت میشه چیزی رو دوست داشت و در یک روز می شه عاشق شد،ولی یک عمر طول می کشه تا کسی رو فراموش کرد........
دنبال نگاه ها نرو ، چون میتونن گولت بزنند،دنبال دارائی نرو چون زود افول می کنه،دنبال کسی باش که باعث شود لبخند بزنی جون فقط با لبخند می شه یه روز تیره رو روشن کرد.کسی رو پیدا کن که تو رو شاد کنه ............
دقایقی در زندگی هستن که دلت برای کسی انقدر تنگ می شه که می خوای اونو از رویات بکشی بیرون و توی دنیای واقعی بغلش کنی...........
رویایی رو ببین که می خوای ،جایی برو که دوست داری ،چیزی باش که می خوای باشی،چون فقط یه جون داری و یه شانس،برای اینکه هر چی دوست داری انجام بدی ..........
آرزو می کنم به اندازه کافی شادی داشته باشی تا خوش باشی،به اندازه کافی بکوشی تا قوی باشی........
فقط تا اندازه ای اندوه داشته باشی تا یک انسان باقی بمونی و به اندازه کافی امید تا خوشحال بمونی..........
همیشه خودتو جای دیگران بگذار ،اگر حس می کنی چیزی ناراحتت می کنه احتمالا" دیگران را هم آزار میده...........
پس دوست داشته باش،عاشق باش تا زندگی کنی.
همواره پیروز ،موفق و شاد باشید. انشاء الله....