نوشته شده توسط: ناصری خواه
قلب کشور بزرگ مستقلی است در طرف چپ قارّه سینه انسان !...
قلب، محدود است از طرف شمال به دریای محبّت و از طرف جنوب به کشور غم ، از طرف مشرق به دریاچه دوستی و از طرف مغرب به صحرای عاطفه !...
پایتخت قلب، «عشق آباد » است که شهری است بزرگ ، پرجمعیت و آباد!....
ایالات عمده آن چهار است: محبّت، نفرت، احساس و امیال !...
شهرهای بزرگ و مهمّ قلب عبارتند از : مودّت ، خصومت ،یأس ، هوس ، بغض و حسد!....
دماغه امید در دریای محبت ، پیشرفتگی خاص پیدا کرده است !....
جزایر شوخی و جفا از متعلّقات این کشور است !...
رودهای بزرگ و پرآبی چون شادی و اندوه، بیشتر سرزمینهای این کشور پهناور را مشروب میسازند !....
از کوههای مهم آن می توان : معرفت ، نیکی ، بدی و احسان را نام برد. قلل مرتفع: گذشت و ایثار از تمام نقاط کشور قابل رؤیت است . در جای جای این کوههای سر به فلک کشیده ، غارهایی به نام اسرار وجود دارد که تاکنون پای کسی به عمق و انتهای آن نرسیده است !...
نظام اقتصادی این کشور از تبادل و تهاتر عهد و پیمان و درستی و نادرستی تأمین می گردد!..
قسمت عمده سرزمینهای شمال وشرق این کشور را جنگلهای انبوه تزویر و شک و تردید پوشانیده است !...
میزان بارندگی در شهرهای جنوبی و غربی به ویژه در دشتهای اندوه و درد بیشتر از سایر نقاط است !...
بیشتر ساکنان این شهرها اغلب درخت دوستی می کارند و میوه آرزو برداشت می کنند!...
مردم این سرزمین معمولا از راه کیفر و پاداش امرار معاش میکنند!...
تفرجگاههای بسیاری تحت عنوان صفا و وفا در نقاط مختلف بیشتر شهرهای قلب ساخته شده که در واقع سرمایه معنوی و جاذبه های توریستی آن را تشکیل می دهند !...
نقاط ناشناخته و مجهول بسیاری در گوشه و کنار این کشور پهناور و کهنسال وجود دارد که تاکنون نامکشوف و غیر قابل دسترس باقی مانده و دانشمندان قلب شناس ، شب و روز سرگرم مطالعه در این موضوع می باشند !...
این کشور کاملا در منطقه زلزله خیز واقع شده و گسل های بزرگ و وحشتناکی در سراسر این کشور موجب تکانها و لرزشهای سهمگین می شوند که هستی مردم را هر آن تهدید می کنند!..
می توان گفت که سرزمین قلب دائماً در حال تکان خوردن و حرکت است و در شبانه روز لحظه ای آرام و قرار ندارد. البته وجود چندین کوه آتشفشان فعّال به نامهای: احساسات و عواطف و کینه و انتقام، ترس و هراس سکنه شهرهای این کشور زلزله خیز را چند برابر کرده است و آتش و دود و خاکستر پیوسته از آنها متصاعد است !...
چنانکه گذشته ، قلب کشور ناشناخته و نامکشوفی است که بیشتر نقاط آن بکر و دست نیافتنی باقی مانده است . امید می رود که بشر روزی بتواند به اعماق جنگلهای متراکم و غارهای تاریک و گوشه و کنارهای مجهول آن دست پیدا کند !....
به امید آن روز !
با تشکر از دوستم بیتا بخاطر فرستادن این مطلب
نوشته شده توسط: ناصری خواه
کفش هایم کو ؟!
دم در چیزی نیست
لنگه کفش من این جاها بود !
زیر اندیشه ی این جا کفشی !
مادرم شاید این جا دیشب
کفش خندان مرا، برده باشد به اتاق
که کسی پا نتپاند در آن
هیچ جایی اثر از کفشم نیست
نازنین کفش مرا درک کنید
کفش من کفشی بود
کفشستان !
و به اندازه ی انگشتانم معنی داشت ...
پای غمگین من احساس غریبی دارد
شست پای من از این غصه ورم خواهد کرد
شست پایم به شکاف سر کفش ، عادت داشت ...!
نبض جیبم امروز
تند تر می زند از قلب خروسی که در اندوه غروب
کوپن مرغش باطل بشود ...
جیب من از غم فقدان هزار و صد و هشتاد و سه چوق
که پی کفش ، به کفاش محل خواهد داد
« خواب در چشم ترش می شکند »
کفش من پاره ترین قسمت این دنیا بود
سیزده سال و چهل روز مرا در پا بود
« یاد باد آن که نهانش نظری با ما بود »
دوستان ! کفش پریشان مرا کشف کنید !
کفش من می فهمید که کجا باید رفت
که کجا باید خندید
کفش من له می شد گاهی
زیر کفش حسن و جعفر و عباس و علی
توی صف های دراز
من درین کله صبح ، پی کفشم هستم
تا کنم پای در آن
و به جایی بروم
که به آن « نانوایی» می گویند !
شاید آنجا بتوان ، نان صبحانه فرزندان را
توی صف پیدا کرد
باید الان بروم ،... اما نه !
کفش هایم نیست !
کفش هایم ... کو ؟!
شعر از کیومرث صابری(گل آقا)
نوشته شده توسط: ناصری خواه
سیراف (صورت قدیمتر: سیراب) در بعضی نوشتهها صیراف نیز نوشته شدهاست. شهری باستانی واقع در بخش مرکزی شهرستان کنگان در استان بوشهر یکی از آثار تاریخی و از نقاط دیدنی استان بوشهر در جنوب ایران است. سیراف یکی از قدیمیترین بنادر ایران است که زمانی دارای رونق فراوانی بودهاست. شهر باستانی «سیراف» دارای معماری خاصی میباشد که بسیار شبیه به روستای ماسوله در شمال کشور میباشد. سیراف پررونق ترین بندرکشور بود که روابط تجاری زیادی با کانتون چین و...در دورههای ساسانی و اسلامی داشت.
بازماندههای سیراف تاریخی
بازماندههای این شهر باستانی در نزدیکی بندر سیراف کنونی دیده میشود. سیراف زمانی از بندرهای اصلی ایران و خاورمیانه و محل پهلوگیری کشتیهای بزرگ بود. بازرگانان سیرافی به دوردستهای آسیا و آفریقا سفر دریایی میکردند. آنچه از سیراف بازمانده، حفرههای سنگی کنده شده بر شیب تبههای سنگی است که گویا بعد از اسلام بهعنوان قبر نیز استفاده شدهاند. همینطور سنگچینها، چاهها، سنگفرشها و غارهایی شبیه آتشگاه در دل کوهها بجا ماندهاست. غلامرضا معصومی، محمد حسین سمسار، رضا طاهری و سید قاسم یاحسینی تاریخ نگارانی بودهاند که به صورتی مبسوط سیراف را در حوزه های باستانشناسی و بناهای تاریخی، وضعیت اجتماعی، موقعیت جغرافیای تاریخی و اجتماعی و مشاهیر آن شرح دادهاند.
حوضچههای آب باران آنچه که امروزه در ارتفاعات مشرف بر دامنه کوههای شمالی سیراف میبینیم، و اندیشمندان و محققان از آن به عنوان قبور سنگی یاد میکنند، در ابتدا به منظور ایجاد قبر و مدفن مردگان خلق نشدهاند بلکه حوضچههای استحصال آب باران بودهاند که بر روی کوههای مشرف به دریا و شهر برای استفاده از آب باران و نیز تزریق به درون زمین و پیوستن به سطح سفرههای آب زیرزمینی جهت تقویت آبخوانهای آن منطقه و به منظور برداشت در پائین دست از طریق چاههای حفره شده در طبقات سنگی بودهاند.
به منظور تأمین آب شرب از طریق باران، که تنهاترین، مهمترین و مؤثرترین روش در استحصال آب باران به شمار میآید جمع آوری مستقیم آب بر روی سطوح نازله میباشد. به منظور بهره وری از آبهای نازله و جلوگیری از هدر رفتن آنها و نیز تغذیه سفرههای آب زیرزمینی چاههای مذکور پیشینیان سیراف به این نتیجه میرسند که هر آنچه آب نازله را بر سطح کوه مذکور در بالادست چاههای حفر شده، استحصال و ذخیره نمایند و بدین طریق به آبهای جمع آوری شده فرصت بیشتری جهت نفوذ به درون زمین دهند. در حال حاضر از نواحی نزدیک به خط الرأس کوه با ایجاد مخازن با مقطع چهارگوش به ابعاد متفاوت حوضچههایی را در سرتاسر یال جنوبی کوه تعبیه نمودهاند که قادر به جمع آوری مجموعه آبهای نازله بر سطح اراضی مذکور باشد. چاههای حفر شده درون طبقات سنگی نیز درست در پائین دست هر مجموعه مخازن ذخیره آب تعبیه شده به طوریکه با نفوذ آب و رسیدن به سطح ایستابی منطقه بلافاصله سطح آب چاههای مذکور را مورد تأثیر قرار میدهد. ابعاد حوضچهها عموماً به صورت مقطع مستطیلی (چهارگوش) بوده و طول این مخازن در جهت شیب واقع است. برخی از این حوضچهها دارای سرریز بوده بطوریکه پس از پرشدن آن، آب مستقیما درون حوضچه پائین دست هدایت میشدهاست. همچنین در بخش انتهائی برخی از این مجموعه حوضچههای دامنهای، سرریز آخرین حوضچه به یک کانال دست ساز (که میتوانسته مسیر طبیعی جریان آب باشد) ختم میشود که احتمالاً از این کانال آب به عنوان سرریز نهائی یا حقابه پائین دست و یا شاید آبیاری مزارع به مکانهای مورد نظر هدایت میشدهاست. لزوم استفاده بهینه از آبهای نازله جهت تقویت سفرههای آب زیرزمینی به حدی بودهاست که حتی در دامنه پائین کوه نیز امکان حفر گودال وجود داشته و شاهد حضور حوضچههایی با جهت عمود یا مایل نسبت به دیگر حوضچهها هستیم. کوچکی ابعاد این گودالها به حدی است که به تنها چیزی که نمیتوان آنان را نسبت داد، قبر میباشد.
دخمهها وقبرها
به احتمال زیاد میتوان گفت که گودالهای حفر شده بر پهنه کوهستان سیراف در ابتدا به منظور جمع آوری و استحصال آب ایجاد شدهاند و آنچه که بعدها توسط افرادی (احتمالاً متنفذ و متمول و نیز شاید توسط عموم و بدلیل رخداد حوادث غیر مترقبه همچون زلزله و یا بیماری طاعون و نیاز به دفن سریع مردگان) مورد استفاده به عنوان گورهای فردی یا خانوادگی شده در روزگارانی زیاد پس از احداث اولیه اینان صورت گرفتهاست. پیدا شدن استخوان و آثار مردگان درون برخی از این حوضچهها نه تنها منکر سیستم استحصال و ذخیره آب نمیباشد بلکه با دقت بر گورهای یافته شده و وجود لایهای از قشر نفوذ ناپذیر ساروج درون حوضچههای استفاده شده به عنوان قبر، به نکاتی موید روش تأمین آب در شهر باستانی سیراف پی برده میشود.
منبع:ویکی پدیا
اینم چند عکس که در اردوی سیراف گرفتم
برای باز شدن عکس ها چند لحظه صبر نمایید . در صورت باز نشدن هر عکس بر روی آن کلیک راست نموده و گزینه Show picture بزنید.
نوشته شده توسط: ناصری خواه
روز قسمت بود. خدا هستی را قسمت می کرد.خدا گفت :چیزی از من بخواهید.هرچه که باشد شما را خواهم داد.سهمتان را از هستی طلب کنید زیرا خدا بسیار بخشنده است. و هرکه آمد چیزی خواست . یکی بالی برای پریدن و دیگری پایی برای دویدن. یکی جثه ای بزرگ خواست و آن یکی چشمانی تیز. یکی دریا را انتخاب کرد و یکی آسمان را. در این میان کرمی کوچک جلو آمد و به خدا گفت :... من چیز زیادی از این هستی نمیخواهم. نه چشمانی تیز و نه جثه ای بزرگ. نه بالی و نه پایی نه آسمان و نه دریا. تنها کمی از خودت را به من بده. و خدا کمی نور به او داد. نام او کرم شب تاب شد. خدا گفت : آن که نوری با خود دارد بزرگ است حتی اگر به قدر ذره ای باشد. تو حالا همان خورشیدی که گاهی زیر برگی کوچک پنهان می شوی. و رو به دیگران گفت :کاش می دانستید که این کرم کوچک بهترین را خواست . زیرا که از خدا جز خدا نباید خواست. هزاران سال است که او می تابد. روی دامن هسنی می تابد. وقتی ستاره ای نیست چراغ کرم شب تاب روشن است و کسی نمی داند که این همان چراغی است که روزی خدا آن را به کرمی کوچک بخشیده است... (منبع داستان: خدا چراغی به او داد، نوشته عرفان نظرآهاری، کتاب بال هایت را کجا جا گذاشتی، نشر افق)
نوشته شده توسط: ناصری خواه
مردی با خود زمزمه می کرد: خدایا با من حرف بزن!
یک سار شروع به خواندن کرد، اما مرد نشنید.
مرد فریاد برآورد: خدایا با من حرف بزن!
آذرخش در آسمان غرید، اما مرد اعتنایی نکرد.
مرد به اطراف خود نگاه کرد و گفت: پس تو کجایی؟ بگذار تو را ببینم!
ستارهای درخشید، اما مرد ندید.
مرد فریاد کشید: خدایا به من معجزهای نشان بده!
کودکی متولد شد، اما مرد باز توجهی نکرد . . .
مرد در نهایت یأس فریاد زد: خدایا خودت را به من نشان بده و بگذار تو را ببینم... از تو خواهش می کنم...
پروانهای روی دست مرد نشست، و او پروانه را پراند و به راهش ادامه داد.
ما خدا را گم میکنیم در حالی او در کنار نفسهای ما جریان دارد...
خدا اغلب در شادیهای ما سهیم نیست...
تا به حال چند بار شادیهایت را آرام و بی بهانه به او گفته ای؟
تا بحال به او گفته ای گه چقدر خوشبختی؟؟
که چقدر همه چیز خوب است؟
که چه خوب او هست؟؟
خیال میکنیم تنها زمانی که به خواسته خود رسیدهایم او ما را دیده و حس کرده است اما...
گاهی بیپاسخ گذاشتن برخی خواسته های ما نشانگر لطف بی اندازه او به ماست
خورشید را باور دارم، حتی اگر نتابد. به عشق ایمان دارم، حتی اگر آن را حس نکنم. به خدا ایمان دارم، حتی اگر سکوت کرده باشد
(دیوار نوشته ای مربوط به جنگ جهانی)
تا خدا هست، جایی برای نومیدی نیست
منبع :قبلا این مطلبو تو دفترچه یادداشتم نوشته بودم.امروز که دفترچه رو ورق زدم دیدمش .راستش نتونستم اسم نویسنده اونو پیدا کنم.خیلی دوسش دارم نوشتم تا شما هم از خوندنش لذت بببرید.