سفارش تبلیغ
صبا ویژن
یاسمن
کسی که دانشی را زنده کرد، نمی میرد . [امام علی علیه السلام]

نوشته شده توسط:   ناصری خواه  

یکشنبه 89 آبان 23  8:7 صبح

همه میپرسند
چیست در زمزمه مبهم آب
چیست در همهمه دلکش برگ
چیست در بازی آن ابر سپید
روی این آبی آرام بلند
که ترا می برد اینگونه به ژرفای خیال
چیست در خلوت خاموش کبوترها
چیست در کوشش بی حاصل موج
چیست در خنده جام
که تو چندین ساعت
مات و مبهوت به آن می نگری
نه به ابر
نه به آب
نه به برگ
نه به این آبی آرام بلند
نه به این خلوت خاموش کبوترها
نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام
من به این جمله نمی اندیشم
من مناجات درختان را هنگام سحر
رقص عطر گل یخ را با باد
نفس پاک شقایق را در سینه کوه
صحبت چلچله ها را با صبح
بغض پاینده هستی را در گندم زار
گردش رنگ و طراوت را در گونه گل
همه را میشنوم
می بینم
من به این جمله نمی اندیشم
به تو می اندیشم
ای سراپا همه خوبی
تک و تنها به تو می اندیشم
همه وقت
همه جا
من به هر حال که باشم به تو میاندیشم
تو بدان این را تنها تو بدان
تو بیا
تو بمان با من تنها تو بمان
جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب
من فدای تو به جای همه گلها تو بخند
اینک این من که به پای تو درافتاده ام باز
ریسمانی کن از آن موی دراز
تو بگیر
تو ببند
تو بخواه
پاسخ چلچله ها را تو بگو
قصه ابر هوا را تو بخوان
تو بمان با من تنها تو بمان
در دل ساغر هستی تو بجوش
من همین یک نفس از جرعه جانم باقی است
آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش

شعر از : زنده یاد فریدون مشیری


 

نوشته شده توسط:   ناصری خواه  

یکشنبه 89 آبان 23  7:53 صبح

معلم پای تخته داد می‌زد

 صورتش از خشم گلگون بود
و دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود.
ولی آخر کلاسی‌ها
لواشک بین خود تقسیم می‌کردند؛
وان یکی در گوشه‌ای دیگر «جوانان» را ورق می‌زد.

برای اینکه بیخود های و هو می‌کرد و با آن شور بی‌پایان،
تساوی‌های جبری را نشان می داد.

با خطی ناخوانا بر روی تخته‌ای کز ظلمتی تاریک
غمگین بود،
تساوی را چنین بنوشت:

«یک با یک برابر است...»

از میانِ جمع شاگردان یکی بر خاست،
همشه یک نفر باید بپاخیزد؛
به آرامی سخن سر داد:

تساوی اشتباهی فاحش و محض است!

نگاه بچه ها ناگه به یک سو خیره گشت و
معلم مات بر جا ماند.

و او پرسید: اگر یک فرد انسان، واحد یک بود
آیا یک با یک برابر بود؟

سکوت مدهشی بود و سوالی سخت

معلم خشمگین فریاد زد: آری برابر بود...

و او با پوزخندی گفت:
اگر یک فرد انسان واحد یک بود،
آنکه زور و زر به دامن داشت بالا بود،
آنکه قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت پایین بود؟

اگر یک فرد انسان واحد یک بود،
آنکه صورت نقره‌گون، چون قرص مه می‌داشت بالا بود؟
و آن سیه‌چرده که می‌نالید پایین بود؟

اگر یک فرد انسان واحد یک بود،
این تساوی زیر و رو می‌شد.

حال می‌پرسم:
یک اگر با یک برابر بود
نان و مال مفتخواران از کجا آماده می‌گردید؟

یا چه کس دیوار چین‌ها را بنا می کرد؟

یک اگر با یک برابر بود،
پس که پشتش زیر بار فقر خم می گشت؟
یا که زیر ضربه شلاق له می‌گشت؟

یک اگر با یک برابر بود،
پس چه کس آزادگان را در قفس می‌کرد؟

معلم ناله‌آسا گفت:

بچه‌ها در جزوه‌های خویش بنویسید:

«یک با یک برابر نیست...»
خسرو گلسرخی


 
<   <<   6   7   8      
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
 
شنبه 103 اردیبهشت 29
امروز:   12 بازدید
دیروز:   10  بازدید
فهرست
آشنایی با من
یاسمن
ناصری خواه
منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و شکراندرش مزید نعمت...
لوگوی خودم
یاسمن
اوقات شرعی
حضور و غیاب
لینک دوستان
آرشیو
اشتراک
 
طراح قالب
www.parsiblog.com 
div align='center'>